مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

مهدیار شیرین زبون

سلام به  عزیز دلم قربونت برم که انقدر شیرین زبون شدی هرچی ما میگیم شما هم تکرار میکنی و خیلی با مزه کلمه هارو میگی منم کلی فیلم  از حرف زدنت دارم رنگ قرمز  و زرد و صورتی و ابی و سبز رو بلدی بهت میگم چراغ ماشین پلیس چه رنگیه میگی ابی و قرمز البته با لحن بچگونت میگی که باعث میشی بعدش چلونده بشی و بخوریمت  تازه جلو شرکت بابا رسول بیشتر وقت ها یه ماشین پلیس راه نمایی رانندگی وایساده که هربار بری با بابا رسول سوارش میشی و اون اقا پلیسه هم برات اجیر میزنه دیگه میشناسنت رنگ و اسم تمام ماشیناتو میگی  شعر یه توپ دارم قلقلیه و اقا پلیسه و یه پسر دارم و توپ سفیدم  رو با کمک من میخونی ...
28 تير 1394

شیرین کاریهای این روزای مهدیار

عزیزم بیشتر میخوای باهم بازی کنیم تو روسری سرت میکنی مامان میشی منم میشم مهدیار بعد به من غذا میدی و کلی بازی بعد همین که من گریه میکنم دستم رو میگیری میگی مریم توچه مریم پارک  یعنی بریم کوچه بریم پارک یه موقع هایی بابا رسول میشی و همون حرکات و کارای بابا رسول رو انجام میدی منم باید صدات بزنم رسول توهم صدام میزنی فاطی البته بابایی به من میگه فاطمه اما تو نمیتونی هنوز کامل تلفظ کنی  گوشیت زنگ میخوره بهت میگم کی بود رسول جان میگی ای بابا عمو بود مرم سرویس یعنی عمو بود برم سرویس بعد بهت میگم پس اروم برو مهدیار نفهمه اینجا نقش مهدیارو عروسکت داره بعد بهت میگم بستنی و ماست و شیر سر رات بخر بیار این وسط تا ...
16 تير 1394

سفر به شمال بامهدیار

سلام به گل پسر عزیزم   پسرکم دوباره رفتی دریا و کلی بازی کردی این باربا مامان امنه و  اقا جون و محمد رفتیم کلی بهت خوش گذشت هواشم عالی بود خدارو شکر شب قبلش بارون اومده بود  صبح هم یک کم بارون اومد واسه همین گرم نبود  تو دریا باهم رفتیم همین که موج می اومد طرفت جیغ میزدی و ذوق میکردی قربونت برم   مهدیارم یادت باشه من و بابارسول به وسعت همه دریاها دوستت داریم   عـــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــقتیم   م / /;] ...
15 تير 1394

بدون عنوان

پسرکم وقتی میخوای شبها تو اتاقت بخوابی بعضی از اسباب بازیاتو جمع میکنی دورت و میری تو اتاقت میخوابی ولی 4صبح دیگه صدام میکنی و میای پیشم الهی مامان فدات بشه منم دوست ندارم از حالا از من جدا بخوابی   لالا لالا گل پونه گل زیبای بابونه بپوش از برگ گل پیرهن هوا گرمه تابستونه لالا لالا گل شیرین زبانم لالا لالا گلم باشی بزرگ شی همدم باشی خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری به حق خواب و بیداری عزیزم را نگه داری امیدوارم همیشه با ارامش بخوابی و خوابای خوب ببینی پسرکم ...
10 تير 1394

ماجراهای ما ومهدیار

سلام به پسرک خوشکلم  وسلام به دوستهای  عزیزمون امیدوارم هر روزتون بهتر از دیروز باشه عزیز مامان این روزا واقعا باهات داستان داریم وقتی تو خونه هستیم  مدام دست منو میگیری تا بریم با هم ماشین بازی بکنیم  با اجر بازیهات برات جاده درست میکنم و با هم بازی میکنیم همش ماشین ابی مال تو ماشین نارنجی مال من بعد  از اینکه چند دور با هم بازی میکنیم ماشینت رو میزنی به ماشین من وبعد هم زنگ میزنی به پلیس تا پلیس بیاد اینجا نقش پلیس رو هم خودت بازی میکنی و با ماشین پلیست میای صداشم در میاری بعد مامان بی چاره رو جریمه میکنی ماشیناتو میچینی رو مبل یکی یکی میندازی شون پایین و میگی ربت تو  دره بعد زنگ ...
6 تير 1394
1